یه اتفاق بد
سلام چندروز پیش یه اتفاق بد افتاد که من ومامانی اول نمی خواستیم بنویسیم ولی دوباره به این نتیجه رسیدیم که ثبتش کنیم صبح 25خرداداتفاقی افتاد که مامانی وبابائی فکر کردن من دیگه نیستم سریع رفتن بیمارستان وخانوم دکتر از سر عمل اومد وتست کرد وبا عصبانیت تمام سونوی اورژانسی نوشت وتاکید کرد با وجودی که زوده اما سونوی NTهم انجام بشه مامانی قدماش یاری نمی کرد بره روی تخت برای سونو ولی خداروشکر دید که من زنده وسرحالم ولی پشت جفت رو لخته های خون گرفته خانوم دکتر بادیدن سونو سریع دستور بستری داد که مامانی قبول نکرد وخانوم دکتر حسابی عصبانی شد وبابا رو صدا زد توی مطب وازش قول گرفت که مامانی 3 شبانه روز اصلا از جاش تکون نخوره وبابائی هم بهش قول داد &n...
نویسنده :
آیداکوچولو
16:19